۱-نزدیک نوروز۸۹بود و یه هفته تا سال جدید مونده بود و ما سال دوم دبیرستان بودیم و معلم جغرافی اومد سر کلاس و با شوخی گفت:هرکی اومده بهش یه صفر میدم.
منمن جدی گرفتم و رفتم به مدیر گفتم و مدیر هم با عصبانیت رفت دفتر و به معلم گفت:
آقای x یعنی چه؟به جای اینکه بچه هارو تشویق به اومدن کنی بهشون صفر می دی؟
معلم هم جا می خوره و ناراحت و عصبانی میشه و خلاصه قسم به کشتن اون دانش آموز یعنی من می کنه البته منم اطلاعی نداشتم تا اینکه معلم دینی مون زنگ آخر میاد و میگه:بچه ها این درست نیست که هر معلمی میاد سر کلاس و هرچی سر کلاس مِگه رو برید بگید.
ما مونده بودیم که چی میگه.
ازش پرسیدیم،گفت:حالا آقای x اومده یه شوخی کرده و یه چیزی گفته و خلاصه در شآن دانش آموز دوم ریاضی نیست که بره و گزارش بده.
من دیگه ترس برم داشته بود،زنگ که خورد یکی رفت پیش معلم و اونم به همه شک کرد جز من و ازپسره ها خواست که طرف رو لو بده ولی طرف جوانمردی کرد وچیزی نگفت.اما ادامه داره
به همون نفر شک کرده بود.بالاخره اون روز تموم شد و ما رفتیم برای تعطیلات عید.
تعطیلات که کوفت من شد به خاطر همین قضیه.
خلاصه تعطیلات رفت و روز درس جغرافی اومد و من با کلی(امن یجیب) رفتم سر کلاس،معلم چیزی درباره اش نگفت،تا زنگ خورد و بچه ها رفتند و به معلم قضیه رو گفتند و معلم به همون پسره گیر داده بود و حتی اسمش رو هم پرسیده بود تا حسابی حالش رو بگیره طرف هم جوانمردی کرد و نگفت که من بودم و معلم بهش گفت که تنها راه رهاییش لو دادن طرف اصلیه.
اما من غیرتم اجازه نداد ورفتم خودم رو لو دادم و البته معلم هم جوانمردی کرد و از من نمره کم نکرد.
حالا واقعا جوانمرد واقعی تو این داستان واقعی کیه؟
مطالب شما: